نوشته های یک ذهن سردرگم

تنها برخی از مردم باران را حس میکنند. بقیه فقط خیس میشوند. باب مارلی

حرف اول

ذهنی پر از جواب های بیهوده و سوالهایی گنگ. من مجتبی احمدیان فرزند فلان متولد از فلان   ش.شناسنامه فلان و الخ.

نوشتنم گاه از سر شوق است گاه نامیدی . گاهی هم پوچی. البته آخری بیشتر.

دنیا را میبینم اما درک نمی کنم. زندگی را هم. دوست داشتن را تعلق معنی میکنم. 

اشعار سهراب را کلمه کلمه میخوانم. حتی اگر جبر محیطی هم در کار باشد ترجیح میدهم خیال کنم ازادم. آزاد ... آزادی را هم نمی دانم.اگر اختیار داشتم عدم را ترجیح میدادم.هنوز هم معتقدم یکی از راه های حل کردن مسئله پاک کردن صورت است. 

دست آخر اینکه من گم شده ام در این هیاهو.

م.احمد

۰۹ تیر ۹۴ ، ۱۶:۳۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مجتبی احمدیان

بوسیدن روی ماه

یک  لحظه نگاه ، برایم  کافیست 

شیرینی این گناه، برایم کافیست

گفتی  نشود  وصل میسر ،گفتم

بوسیدن روی ماه، برایم کافیست

۲۰ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی احمدیان

تک بیتی ابتر ولی نیکو

رسد به لب این جان که شوق کوی تو دارد 

                     ***

نظـر  نمی کنـی اما نظـر به روی تـو  دارد




ادامه مطلب...
۲۷ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی احمدیان

چگونه ؟

گریان در انتظار یوسف کنعان, چگونه است؟


حیران زده میان  گله  گرگان,  چگونه  است؟


طاقت به طاق رسیده  در این چاه بی کسی


یوسف! تنهاییت درون چاه برادران,چگونه است؟


م.احمد




۰۴ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی احمدیان

ساعت صفر


ساعت صفر

تمام روز لحظه شماری برایش میکنی و وقتی می رسد پوچی عجیبی تو را فرا می گیرد.

وچه سری است در این ساعت هیچ.من می گویم ساعت صفر زمان درون نگریست {....}را از درونت جستجو کن نه از واژه ها.

کلمات محدودند و اشتباه.

ما بیشتر اوقات حرف میزنیم که فقط حرف زده باشیم. گاهی پشت یک نگاه صدها سال حرف خوابیده است. پشت یک لبخند یک عمر فلسفه.

ادامه دارد...

 

۰۷ آذر ۹۵ ، ۲۲:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی احمدیان

چهل سالگی!

عمریست که مانده ام در این چهل سالگی ام!


خوابیست که هر شبش هست چهل سالگی ام!


از  غیب   ندا   آمد    و   آگاهم    کرد !


عشق سرّیست که شد اکسیر چهل سالگی ام! 

...

م.احمد

۰۵ آبان ۹۵ ، ۱۰:۲۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی احمدیان

سه نقطه هایی از جنس هیچ...



نمی تونم انکار کنم از این که اینجا هستم نترسیدم ولی چیزی که من رو میخکوب میکنه چیزی فراتر از یه حس معمولیه...
ادامه مطلب...
۰۲ آبان ۹۵ ، ۲۰:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی احمدیان

داستانی کوتاه

بهترین راه حل نبود فقط یک راه حل بود.حتی نصیحت دکتر هم تاثیری نداشت.عمل کرد.قلبش را به کسی هدیه داد که هشت سال منتظرش بود.

وقتی به هوش امد گفت نظرم عوض شده انگار دوستش دارم.بقیه فقط به هم نگاه کردند.


ادامه مطلب...
۲۶ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی احمدیان

روایت یک فیلم کوتاه بدون روایت تصویر

نگاه همه به پرده سینما بود.
(جشنواره فیلم های 10دقیقه ای ...)
اکران فیلم شروع شد.
شروع فیلم: تصویر سقف یک اتاق بود...
دو دقیقه از فیلم گذشت 
چهار دیقه دیگر هم گذشت 
هشت دقیقه ی اول فیلم تنها تصویر سقف اتاق بود!
صدای همه درآمد.
 
اغلب حاضران سالن سینما را ترک کردند.
ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین
و به یک کودک معلول قطع نخاع خوابیده روی تخت رسید..
جمله زیرنویس فیلم: این تنها 8 دقیقه از زندگی این انسان بود و شما طاقتش را نداشتید.
پس قدر زندگیتان را بدانید!


۲۳ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی احمدیان

یک نمایشنامه نه نسبتا جالب

یک نمایشنامه نه نسبتا جالب

 یک نمایشنامه دادائیستی


[نور ملایمی به صحنه می تابد, صحنه خالی خالی است.اولی در حال قدم زدن  و دومی ایستاده روزنامه ای برعکس مطالعه می کند]


ادامه مطلب...
۲۲ آبان ۹۴ ، ۲۰:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی احمدیان

گاهی به اسمان نگاه کن...

باید اعتراف کنم من نیز گاهی به آسمان نگاه کرده ام؛

                                          دزدانه، در چشم ستارگان؛

                                   نه به تمامی شان؛ ......تنها به آنهایی که شبیه ترند به چشمان تو….”


۲۱ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی احمدیان